- داستان هايي از نماز
فهرست مطالب
توبه سر دسته راهزنان
آرامش در نماز
چهل روز نماز
نماز در وسط مناظره
نماز اول وقت در مسابقه
تيجه عبادت بدون اخلاص
اذان نيمه شب
اخلاص شيخ عباس قمي
استخوان بينماز
ترجيح نماز بر امتحان !
دست برداشتن از دزدي
نماز حضرت موسي(ع)
نماز اول وقت شهيد رجائي
نماز غلام پرهيزگار
نماز جماعت چشمچران
نابينا و نماز جماعت
نماز همه چيز ماست
دو ركعت نماز براي خدا
عشق واقعي به خدا
فكر پريشان در نماز
قضا شدن نماز در سفر
فسوس آخرين نماز شب
نماز و كودكان
نماز مادر براي صبر
مورد اعتماد بودن نماز خوان
شهيد رجائي، هميشه با نماز
به ياد مناره، نماز خواند!
آخرين نماز مدرّس
كاهلي در نماز
سرباز نماز
نماز جماعت پرشكوه
نماز واقعي
نماز جماعت پرشكوه
نماز رياكارتوبه سر دسته راهزنان
يكي از علماء از كربلا و نجف برمي گشت ولي در راه برگشت در اطراف كرمانشاه و همدان گرفتار دزدان شده و هر چه او و رفقايش داشتند، همه را سارقين غارت نمودند.
آن عالم مي گويد : « من كتابي داشتم كه سالها با زحمت و مشقّت زيادي آن را نوشته بودم و چون خيلي مورد علاقه ام بود در سفر و حضر با من همراه بود، اتفاقاً كتاب ياد شده نيز به سرقت رفت، به ناچار به يكي از سارقين گفتم من كتابي در ميان اموالم داشتم كه شما آن را به غارت برده ايد و اگر ممكن است آن را به من برگردانيد زيرا بدرد شما نمي خورد».
آن شخص گفت: « ما بدون اجازه رئيس نمي توانيم كتاب شما را پس بدهيم و اصلاً حق نداريم دست به اموال بزنيم ».
گفتم: « رئيس شما كجا است ».
گفت: « پشت اين كوه جايگاه او است » .
لذا من به همراهي آن دزد به نزد رئيسشان رفتيم، وقتي وارد شديم ديدم كه رئيس دزدها نماز مي خواند. موقعي كه از نماز فارغ شد آن دزد به رئيس خود گفت:
« اين عالم يك كتابي بين اموال دارد و آن را مي خواهد و ما بدون اجازهي شما نخواستيم بدهيم ».
من به رئيس دزدها گفتم: « اگر شما رئيس راهزنان هستيد، پس اين نماز خواندن چرا؟ نماز كجا؟ دزدي كجا؟ ».
گفت: « درست است كه من رئيس راهزنان هستم ولي چيزي كه هست، انسان نبايد رابطهي خود را با خدا به كلّي قطع كند و از خدا تماماً روي گردان شود، بلكه بايد يك راه آشتي را باقي گذارد. حالا كه شما عالميد به احترام شما اموال را برمي گردانيم ».
و دستور داد همين كار را كردند و ما هم خوشحال با اموالمان به راهمان ادامه داديم.
پس از مدّتي كه به كربلا و نجف برگشتم، روزي در حرم امام حسين – عليه السّلام – همان مرد را ديدم كه با حال خضوع و خشوع گريه و دعا مي كرد. وقتي كه مرا ديد شناخت و گفت:
« مرا مي شناسي؟ »
گفتم: « آري! »
گفت: « چون نماز را ترك نكردم و رابطه ام با خدا ادامه داشت، خدا هم توفيق توبه داده و از دزدي دست برداشتم و هر چه از اموال مردم نزد من بود، به صاحبانشان برگرداندم و هر كه را نمي شناختم از طرف آنها صدقه دادم و اكنون توفيق توبه و زيارت پيدا كردهام ».
- یکشنبه ۱۹ آذر ۹۶ | ۲۳:۳۶
- ۳۳ بازديد
- ۰ نظر